روح هنر اسلامي

نويسنده: تيتوس بوركهارت
گرچه وحدت خود يك حقيقت كاملاً عيني است،به نظر انسان يك مفهوم ذهني و انتزاعي جلوه مي‌كند. اين امر و نيز يكي كه از روحيه و طرز تفكر مردم سامي نژاد برمي‌خيزد علت انتزاعي بودن بودن هنر اسلامي است. اسلام مبتني بر توحيد است و وحدت را نمي‌توان با هيچ تصوير و نمودار ساخت و بيان كرد. لكن به كار بردن تصوير در هنر اسلامي بكلي منع نشده است. در هنري كه اختصاص به امور ديني ندارد مي‌توان از تصوير استفاده كرد به شرطي كه تصوير خداوند و يا صورت پيغمبر اسلام (ص) نباشد. تصويري كه سايه مي‌افكند (2) استثنائاً جايز است به شرطي كه يك تصوير هندسي از حيوانات باشد. چنانكه در آثار معماري قصور و جواهرات و تزئينات ديده مي‌ شود. تصوير حيوانات و نباتات به‌ طور كلي جايز است، لكن فقط طرحهاي هندسي گياهي است كه واقعاً متعلق به هنر ديني اسلام است. وجود نداشتن تصاوير در مساجد در مرتبة اول يك هدف منفي دارد و آن از ميان برداشتن هر گونه حضوري‌ است كه ممكن است در مقابل «حضور نامرئي» خداوند جلوه كند و باعث اشتباه و خطا شود؛ به علت نقصي كه در هر تمثيل و رمز وجود دارد. در مرتبة ثاني وجود نداشتن تصوير يك هدف و غايت مثبت دارد كه آن تأكيد جنبة تنزيه باريتعالي است بدين معني كه ذات مقدس او را نمي‌توان با هيچ چيز سنجيد.
بنا به نظر اسلامي كه اساس آن در شهاده اول «لااله‌الاالله» بيان شده است منشأ هرگونه خطا از اين سرچشمه مي‌ گيرد كه نسبي و مقيد به عنوان مطلق تلقي مي‌شود و بنابراين به آنچه نسبي و مقيد است يك استقلال وجودي ديده شود كه در واقع از او نيست و فقط متعلق به مطلق است. و همان خيال و به صورت دقيق‌تر وهم است كه انسان را به اين اشتباه مي‌كشاند. مسلمانان در هنر تصويري يكي از انواع آشكار و مسري اين خطا را مي‌بينند، زيرا به نظر آنان حتي اگر يك تصوير نمودار و مبين الوهيت نباشد باز هم باعث اشتباه بين دو مرتبه از واقعيت مي‌ شود. مثلاً در مورد تصوير يك حيوان واقعيت پايين‌تر سنگ مرده واقعيت مي‌شود برتر گوشت و خون زنده را غصب مي‌كند.
دارويي كه اين مرض گيجي و اشتباه را علاج مي‌كند حكمت است كه هرچيز را در جاي خود قرار مي‌دهد. در هنر به كاربردن حكمت يعني درك اين حقيقت كه هر اثر هنري بايد طبق قوانيني ساخته و پرداخته شود كه آن اثر از آن به وجود آمده است حكم فرمايي مي‌كند، و اين قوانين بايد بيان شود و آشكار باشد نه اينكه كتمان شود و در حجاب مستور ماند. مثلاً معماري بايد اعتدال متوازن را نشان دهد و بايد مانند يك بلور كه به صورت صحيح تشكل يافته است يك نمونة كامل از مادةبيجان و حيات باشد.
اين مثال محتاج به مختصر بيان است ما مي‌دانيم كه بعضي مردم معماري اسلامي را مورد انتقاد قرار مي‌دهند چون برعكس معماري دورة رنسانس انسان را متوجه عملي كه هر قسمت از ساختمان انجام مي‌دهد نمي‌سازد. در يك بناي دورة رنسانس مثلاً آن نقاطي كه بايد بيشتر وزن را حمل كند و نيز خطوطي كه وزن عمارت را نگاه مي‌دارد تقويت شده و در نتيجه، اين عناصر يك جنبة «آگاهي زنده» يافته است. همين امر از نظر اسلامي باز يك اشتباه بين دو مرتبه از واقعيت و نداشتن صداقت عقلي و فكري است. اگر ستونهاي لطيف و نازك بتواند يك گنبد را نگاه دارد چه فايده دارد تصنعاً به آن يك وضع و فشار داد كه به هرحال از آن جمادات طبيعي نيست؟
نيز معماري‌اسلامي سعي‌نمي‌كند كه سنگيني طبيعي‌ سنگ‌ را با نشان دادن يك حركت صعودي در سنگ مرتفع سازد. چنانكه در معماري گوتيك متداول است. اعتدال بي‌حركت مستلزم عدم حركت است لكن در معماري اسلامي مادة سنگين و بي‌شكل با حكاكي طرحهاي‌تزييني زخرفي و اسليمي و حجاري به اشكال مقنرس و مشكب سبكي شبيه به اشياء حاكي ماوراء يافته است. و بدين وسيله نور بر هزار جهت تابيده و سنگ و گچ را مبدل به يك جوهرقيمتي مي‌سازد. طاقهاي مسلسل حياط الحمراء و برخي مساجد مغرب ( مراكش و الجزيره و غيره ) يك احساس آرامش و صفاي كامل مي‌بخشد و به نظر مي‌رسد كه آنها از اشعه‌هاي درخشان نور بافته شده است و در واقع نور است كه به بلور مبدل شده است. انسان فكر مي‌كند كه مادة دروني اطاقهاي پيوسته اصلا سنگ نيست بلكه نور الهي است و آن عقل خلاق است كه به صورت اسرار آميزي در همه چيز منزل دارد. اين امر ثابت مي‌كند كه عينت ( ابژ كتيويته ) هنر اسلامي يعني وجود نداشتن هرگونه ميل ذهني و دروني(يا سوبژ كتيو ) يا « انگيزه احساسات باطني » هيچ رابطه‌‌اي با‌ روش‌ استدلالي صرف يا راسيوناليزم ندارد، و راسيوناليسم چيست مگر محدود كردن عقل به حدود بشري ؟ و همين محدوديت است كه در معماري رنسانس و تعبير«دروني و زنده » كه در آن دوره از معماري شده است، نمودار است، و طبق آن سنگ را به نحوي به كار مي‌برند كه انگار داراي برخي خصائص بشري و رواني‌است.
اين راسيوناليزم فقط يك پله از شهوت‌هاي انفرادي دور است و يك پله ديگر ما را به مفهوم مكانيكي جهان مي‌رساند. هيچ‌يك از اين تمايلات در هنر اسلامي كه اصل منطقي آن هميشه غيرانفرادي و كيفي و معنوي است وجود ندارد. بلكه طبق نظر اسلامي عقل، اول از همه آن آلت درك است كه به وسيلة آن انسان حقايق منزل را مي‌پذيرد ؛ حقايقي كه خود نه‌غير استدلالي است و نه صرفاً استدلالي. شرافت عقل و هنر در همين است. بنابراين، گفتار برخي استادان هنر اسلامي كه هنر از عقل يا از علم سرچشمه مي‌گيرد، به هيچ وجه نمي‌رساند كه اين « راسيوناليست » است و از ذوق معنوي منقطع است بلكه مقصود آنان درست برعكس اين است.
همچنين مطابق با قول استادان اسلامي كه مؤيد اين امر است مي‌توان گفت كه هنر عبارتيست از ساختن و پرداختن اشياء مطابق با طبيعت و فطرت آنها كه بالقوه زيبا است چون از دست خداوند آمده است. هنر يعني ماده را شرافت و اصالت بخشيدن.
اينها اصولي است كه مي‌توان در صنايع و هنرهاي فرعي‌تر نيز يافت؛ مثلاًدر قالي‌بافي كه تا اين حد در جهان اسلامي عموميت دارد؛ محدود ساختن اين هنر به طرحهاي هندسي و فقدان هرگونه شكلي كه بتوان آن را واقعاً تصوير خواند به هيچ وجه مانع خلاقيت و حاصل‌خيزي نشده است بلكه برعكس هر قطعه ـ مگر براي بازار اروپايي تهيه شده باشد ـ شادي و سرور هنرمندي را كه آن را بافته است جلوه‌گرمي‌سازد. صنعت قالي كه با گره بافته شده است به ظن قوي از مردم صحراگرد و باديه نشين سرچشمه گرفته است و بهترين نمونة اين فن در قاليهاي اين مردم يافت مي‌شود. اين نكته از لحاظ روح اسلام حائز اهميت فراوان است. چون روح اسلام در مرتبة معنوي منطبق با روحية مردم صحراگرد است در مرتبة رواني، احساس عميق ناپايداري اين دنيا و دقت و فشردگي فكري فكر و نبوغ براي وزن از خصائص صحرا گردان است.
نشانه‌هايي از روحية صحراگردي را مي‌توان در معماري مشاهده كرد؛ گرچه اين هنر متعلق به مردم شهر نشين است بنابراين عناصر ساختماني مانند ستونها و طاق‌هاي ضربي و دروازه‌هاي هر يك تا حدي مستقل است با وجود اينكه عمارت به‌ طور كلي داراي وحدت است. بين قسمت‌هاي ساختمان يك پيوستگي وجود ندارد. هنگامي كه بايد از تكرار اجتناب ورزيد، گرچه تكرار هميشه بد نيست، اين امر به وسيله تغيير تدريجي شكل ستونها و طاقهاي ضربي و يا قسمت‌هاي برجسته ديگر معماري انجام نمي‌گيرد بلكه به وسيلة تضادهاي شديد متناوب عملي مي‌شود. مسجد دورة اول اسلام كه يك تالار بزرگ نماز با يك سقف عريض مسطح است كه به وسيلة يك عده ستون‌هائي كه واقعاً مانند يك نخلستان است نگاه داشته شده است، انسان را به ياد محيط صحراگردان مي‌اندازد. آرامگاه‌هاي گنبددار با پايه‌هاي مربع با روح صحراگردي هماهنگ است، از آن جا كه داراي دقت و فشردگي صوري مي‌باشد.
وانگهي نبوغ هندسي كه با اين قدرت در هنر اسلامي جلوه مي‌كند مستقيماً از آن نوع تفكري سرچشمه مي‌گيرد كه مخصوص اسلام است و اساطيري (ميتولوژيك) نيست بلكه انتزاعي (3) است. اكنون بايد توجه كرد كه هيچ تمثيل و رمزي در جهان مشهودات براي بيان پيچيدگي دروني وحدت و انتقال از وحدت تقسيم و تكثير ناپذير به «وحدت در كثرت » و يا «كثرت در وحدت» بهتر از سلسله طرحهاي هندسي در يك دايره يا كثيرالسطوحها در يك كره نيست.
در هر سرزميني كه اسلام انواع قبلي معماري را خود جذب كرد، مانند امپراطوري بيزانس (روم) و ايران و هندوستان، صور و اشكال موجود به سوي دقت بيشتر هندسي توسعه يافت. اين امر نه كمي است و نه مكانيكي بلكه كيفي است چنان كه از زيبايي كه نتيجة آن است آشكار مي‌شود. بدون شك در هندوستان است كه شديدترين تضاد بين معماري محلي و آرمانهاي هنري فاتحان اسلامي وجود دارد. معماري هند در عين حال كه خشن و پيچيده است، ساده و غني است مانند يك كوه مقدس پر از غارهاي مخفي، در حالي كه معماري اسلامي متمايل به روشني و وضوح و اعتدال و متانت است هر جا كه هنر اسلامي اتفاقاً اصول معماري هندو را براي مقاصد خود به كار برده است، قدرت و «نيروي زميني» مبدل به سبكي بيشتر شده است. (4 )
برخي از ابنيه اسلامي هند در زمرة كامل‌ترين ابنيه‌اي است كه تاكنون ساخته شده است. هيچ معماري ديگري بر آن برتري نيافته و از آن تجاوز نكرده است. لكن معماري اسلامي بيشتر در بلاد مغرب اسلام نبوغ خاص خود را حفظ كرده است. در اين بلاد يعني در الجزاير و مراكش و اندلس معماري به يك مرتبة تكامل بلوري رسيده است كه درون مساجد و قصرها را مبدل به يك واحة طراوت و تازگي مي‌كند و آن را به صورت جهاني درآورد ؛ صاف و روشن و حتي مي‌توان گفت داراي احساس سعادت سعادت جاويداني كه در يك وجود دارد. (5 )
جذب عوامل روحي در معماري اسلامي به بهترين وجهي در تغييراتي كه ترك‌ها روي اسلوب اياصوفيا داده‌اند نمودار است. چنانكه نزد همه معروف است، اياصوفيا از يك گنبد مركزي عظيم كه در پهلوي آن دو نيمه گنبد كه به نوبة خود به وسيلة چند محراب طاقدار بسط يافته است تشكيل شده است روي هم رفته اين بنا فضايي را به وجود مي‌آورد كه طول آن از عرضش بيشتر است. فضائي كه نسبت‌ هاي تقريباً غيرقابل درك آن حدودي ندارد چون هيچ محل اتصال نمايان در آن ديده نمي‌شود.
معماري اسلامي مانند سينان اين اسلوب مركزي گنبد مركزي را كه به وسيلة چند گنبد ديگر بسط يافته است اتخاذ كرده و آن را به نتايج نويني رسانيدند كه تصور آن صرفاً هندسي است. يكي از بهترين آنان مسجد سليميه در آدرناست كه گنبد وسيع آن روي هشت گوشي قرار دارد كه از ديوارهايي كه متناوباً مستقيم و به صورت محراب انحنا يافته است تشكيل شده‌ است. نتيجه يك دستگاه سطح‌هاي كوچك منحني است يا زواياي تقاطعي كه خيلي مشخص است. اين تبديل كردن طرح اياصوفيا را مي‌توان با مهيا كردن يك سنگ قيمتي كه صيقل دادن منظم تر و درخشان‌تر كرده است سنجيد.
از درون، گنبد چنين مسجدي بطور غيرمتناهي به سوي بالا حركت نمي‌كند و در عين حال روي ستون‌هاي خود هم سنگيني نمي‌كند. در معماري اسلامي هيچ چيز حاكي از زور و فشار و كوشش نيست. هيچ كششي وجود ندارد و بين آسمان و زمين تناقضي نيست. (6)
نكتة شاخص بيرون مساجد تركي تقابلي است كه در اياصوفيا آن قدر ديده نمي‌شود، بين نيم كرة گنبد و برجهاي نوك تيز مناره‌ها، يك تركيب از آرامش و آگاهي وانتباه، از تسليم شدن و سرفرود آوردن و بطور فعال شركت كردن و همراه بودن.
در طرحهاي اسليمي يا زخرف (آرابسك ) كه يك ساختة مختص اسلام است ؛ نبوغ هندسي با نبوغ صحراگردي توأم شده است. زخرف يك نوع جدول تزييني است كه در آن منطق با پيوستگي زندة وزن توأم شده است و از دو عنصر تركيب يافته است، طرحهاي در هم بافته و طرحهاي نباتي. طرحهاي در هم بافته اساساً نمودار تفكر هندسي است در حاليكه طرحهاي نباتي نشانة ترسيم وزن است، و چون از صور و اشكال مارپيچ تركيب يافته است شايد بتوان گفت كمتر از گياه واقعي اخذ شده تا از يك شيوة صرفاً خطي. تزيينات مارپيچ و حيواناتي كه علامت و نشانة اشياء خاص است، و شاخ و برگهاي درخت را همچنين مي‌توان در هنر صحرا نشينان سرتاسر آسيا يافت. نيز زخرف شاهد روح تركيب و تلفيق است كه مخصوص اسلام است و به نيروي اسلام براي جذب ميراث‌هاي كاملاً متفاوت گواه است. در هنر تزييني خود، اسلام در واقع ميراث تزييني بسياري از ملل را جذب كرده است و آنها را بدون شك يك‌نواخت ساخته است و به كلي‌ترين جنبة خود را تعميم داده است. لكن در عين حال آنها را شايد بتوان گفت يك نوع وضوح عقلي بخشيده است.
شريف‌ترين هنر بصري در جهان اسلامي خطاطي است و مخصوصاً نوشتن متن قرآن كريم كه نفس هنر ديني به شمار مي‌آيد و مي‌توان گفت كه نحوي سهم و اهميت آن در اسلام مطابق است با كشيدن شمايل در هنر مسيحي، زيرا آن نمودار «ظرف» مشهود كلام الهي است. در كتيبه‌هاي ديني الفباي عربي در بسياري از موارد با زخرف و مخصوصاً طرحهاي نباتي به اين نحو قسمتي از تمثيل آسيايي درخت جهاني را به دست آورده است، درختي كه برگهاي آن مطابق با كلمات كتاب آسماني مي‌باشد. لكن علاوه براين تركيبات خط عربي در خود داراي امكانات تزييني است كه شكوه و زيبايي آن بي‌حد و حصر است. اين خط ممكن است از يك خط مستطيل مجلل كه بوسيله خطوط عمودي ستون شكل حتي بيشتر اعتدال و توازن يافته است تا مارپيچ‌‌‌ترين و روانترين خطوط تغيير كند. كتيبه‌هاي منقش كه بر ديوار دروني جايگاه نماز قرار دارد و يا دور محراب را گرفته است شخص مؤمن را نه تنها به ياد معني كلمات آن مي‌اندازد بلكه او را متوجه وزن اشكال و صور روحاني آن وفيضان با جلال و قدرت وحي الهي نيز مي‌كند.
محراب كه در جهت مكه قرار گرفته است آن درگاهي يا مشكات است كه آنجا امام ايستاده و نماز مي‌گزارد در حاليكه ديگران پشت او حركاتش را تكرار مي‌كنند. عمل مشكات در مرحلة اول از جهت صوت است بدين معني كه صوتي را كه در آن خوانده شود منعكس مي‌سازد و در عين حال انسان را به ياد محراب كليسا يا «مقدس‌ترين مكان»، كليسا مي‌اندازد و شكل آن به صورت كوچكتر تكرار مي‌كند. اين انطباق با حضور چراغي كه در جلوي محراب آويزان است تمثيلاً تقويت مي‌يابد (7) و اين چراغ به خاطر مي‌آورد مشكاتي را كه در قرآن كريم (سورة نور، آية 35) بدان اشاره شده است:
«الله نور السموات دالارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح في زجاجه كانها كوكب دري... » اين نكته‌اي است كه ظاهراً بين معني تمثيلي مسجد و كليسا و كنيسة يهودي و شايد همچنين معيد پارسيان مشترك باشد.
برگرديم به جنبة صوتي محراب. همان انعكاس كلام الهي درطي نماز است كه آنرا تمثيل و نشانة حضور خداوند مي‌سازد. بنابراين وجود چراغ كاملاً فرعي است. و مي‌توان گفت مربوط به آداب و رسوم مذهبي است. (8)
معجزة اسلام كلام الهي است كه مستقيماً در قرآن كريم نازل شده و با خواندن در مراسم عبادي به «فعليت» مي‌رسد، و در اينجاست كه مي‌توان اصل بت شكني اسلام را يافت. (9) كلام الهي بايد يك بيان شفاهي باقي بماند و بدين طريق دفعي و بدون تجسم باشد مانند خود فعل خلاق. فقط بدين نحو مي‌تواند قدرت يادآورنده و احضار كنندة خود را پاك و منزه نگاه دارد بدون اينكه تازگي و طراوت بي عيب و لك خود را با تماس با مادة محسوس از دست دهد، ماده‌ايكه به صنايع شكليكه و به صور و اشكال آنان كه از يك نسل به نسل ديگر منتقل مي‌شود يك آشنايي و نزديكي كه دسترسي بآن زياده از حد است مي‌بخشد.
از آنجا كه كلمة شفاهي در زمان ظهور مي‌كند و نه در مكان، از فسادي كه زمان در اشيائي كه در مكان است به وجود مي‌آورد مصون مي‌ماند. صحرانشينان اين امر را مي‌دانند و براي حفظ و بقاي خود به كلمة شفاهي متوسل مي‌شوند نه به تصاوير. اسلام اين قناعت بيان را كه براي تمام مردم مهاجر و كوچ‌كن و مخصوصاً صحرانشينان سامي طبيعي است در مرتبه و مقام معنوي منعكس ساخته است. در عوض اسلام به محيط انسان و مخصوصاً معماري يك جنبة اعتدال و متانت و روشني عقلاني مي‌بخشد و بدين نحو را انسان را خاطرنشان مي‌سازد كه همه چيز اثر حقيقت الهي است.

پاورقي‌ها :

(1) اصل اين مقاله تحت عنوان «The spirit of Islam Art» بقلم Titus Burckhardt در مجلة The Islamic Quarterly شمارة 4،1954 به طبع رسيده است.
در اين مقاله مؤلف بيشتر به هنر بلاد عربي و تركي اشاره كرده است با وجود علاقة فراواني كه به هنر ايران داشته و به همين علت در آثار ديگر خود از آن بحث كرده است. (مترجم).
(2) پس از فتح مكه، پيغمبر (ص) اول دستور دادند همة بت‌هايي كه اعراب در صحن كعبه ساخته بودند شكسته شود و سپس وارد خانة خدا شدند. ديوارهاي كعبه به وسيلة يك نقاش رومي (از بيزانس) نقاشي شده بود و روي ديوارهاي آن بين تصاوير مختلف، تصوير حضرت ابراهيم (ع) بود در حالي كه با چند تير مشغول به پيشگويي بود و نيز تصوير حضرت مريم (ع) با حضرت عيسي (ع)، پيغمبر (ص) دست خود را روي اين تصوير نهادند و دستور دادند بقية تصاوير از بين برده شود.
(3 ) نمي‌توان بياني از حقيقت منتزع‌تر و دورتر از نظر اساطيري از عقيدة به توحيد كه پاية تمام نظرگاه اسلامي است به دست آورد.
(4 ) معماري اسلامي از بدو امر برخي عوامل معماري هندو بودايي را در خود جذب كرد، لكن اين عوامل غيرمستقيم از طريق هنرهاي ايراني و رومي (بيزانس) به اسلام رسيد. تمدن اسلامي فقط در ادوار بعد با تمدن هند تماس مستقيم حاصل كرد.
(5 ) در اين كلام كه به حضرت علي (ع) نسبت داده شده است به تشبيه بين طبيعت بلور و تكامل معنوي اشاره شده است. «محمد (ص) بشر است لكن نه مانند بشرهاي ديگر بلكه مانند ياقوت بين احجار»، «محمد بشر كالبشر بل هو كالياقوت بين الحجز.» اين تشبيه همچنين نقطة پيوستگي معماري را به كيميا نشان مي‌دهد.
(6) در يك مسجد انسان احساس نمي‌كند كه آسمان از بالا نزول مي‌كند چنانكه در اياصوفيا احساس مي‌شود و نيز ميل به ثبوت كه در كليساهاي گوتيك ديده مي‌ شود وجود ندارد. به دليل سكون و عدم حركت است كه محيط مسجد از همة اشياء فاني ممتاز است. در مسجد انسان در بي نهايت، همينجا و هم اكنون، زندگي مي‌كند و از قيد هرگونه تمايل و كشش آزاد است. آن يك آرامشي و استراحتي است كه از هر اشتياق و ميل رهايي يافته است.
(بنا به قول : Ulya Vogt Goknil, Turkische Moscheen, Zurich, 1953. )
(7) اين طرح در بسياري از قاليچه‌هايي كه مخصوص نماز بافته‌اند تكرار شده است، لكن چراغ هميشه در اين طرحها وجود ندارد، از آنجايي كه تمثيل آن مشكات ضروري نيست.
(8 ) گوش ماهي كه تزيين برخي از قديمي‌ترين محراب نماز است به عنوان يك عامل معماري از هنر يوناني اخذ شده است و چنين به نظر مي‌رسد كه به يك رمز و تمثيل خيلي قديمي اشاره مي‌كند كه طبق آن گوش ماهي و مرواريد الاقدم فالاقد با گوش انسان و كلام الهي متناظر است.
(9) بت شكني اسلامي يك جنبة ديگر هم دارد. از آنجا كه انسان مطابق صورت خداوند خلق شده است كفر است كه اين صورت تقليد شود. لكن اين نظر نتيجة منع به كاربردن تصوير است و نه علت آن.



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله